مدح و مرثیۀ حضرت سکینه سلاماللهعلیها
مُسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را مـرهـم نـهـادی آن جگـر داغ دیده را با واژههـای سبـز تـسلّا و دست مهـر ساحل شدی نگاه به طـوفان رسیده را اینـک تو میروی و من امـا یتـیـمتـر باید چگونه آن سر در خون تپیده را... فردا کسی به دخـتر تو رحـم میکـند؟ آرام میکـنـنـد مـصـیبت کـشـیـده را؟ بگـذار قـدری اشک بریـزم به دامنت تا حس کنم حرارت شعـری شنیده را شعر من آتش است، عطشناک و ناتمام بـایـد به انتـهـا بـبـرم این قـصـیـده را |